My_Space لحظه اي در کنار من شاد بودن
| ||
|
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛
فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛ فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛
اگر تبلیغات ماهواره را ملاک قرار بدهیم، مردم ایران کچلهای چاقی هستند، - نانوایی های پایتخت با ارائه سند ملکی، نان تمام قسطی ارائه می دهند. تحقيقات اخير دانشمندان حاکي از آن است که مغز انسان از روابط رياضي براي ذخيره علايق و احساسات استفاده مي کند.
در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن. با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.
در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که كل تيم 10 نفره روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلي، بعد 10 نفر روی 7 صندلي و همینطور تا آخر. با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن. گوشه ای ازسخنرانی همایش کیفیت2تا متد توپ نشونتون ميدم حال کنين 1- تو تاکسي وقتايي که يه دختر کنارتون نشسته ، موقع پياده شدن بش بگين مگه نمياي؟ به همين زودي جا زدي؟ و بقيه ماجرارو بسپارين دست سرنشينان ديگه 2- تو پارک وقتي يه دختر تنها رو صندلي نشسته مخصوصا وقتايي که اون اطراف چند نفر باشه برين جلو بش بگين خوب بگو چيکارم داشتي گفتي بيام اينجا مطمئنا حاشا ميکنه و اظهار بي اطلاعي و شما ميگين مگه خودت نگفتي بيا اينجا ، من مانتو و روسري فلان رنگ (رنگ خودشو بگين) تنمه بقيه اين ماجرارم ميتونيد بسپارين به افراد اون اطراف
پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد . کشاورزی که در آن نزدیکی زندگی می کرد آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده ؟ او با صدای بلند گفت آهای پسر ! ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانۀ ما بیا . و شام را با ما صرف کن . بعد من کمک میکنم تا واگنت را درست کنی . پسر جواب داد : شما لطف دارید ولی من فکر نمی کنم بابام بخواهد من اینکار را بکنم . کشاورز با اصرار گفت : آه بیا برویم پسرم . بالاخره پسر موافقت کرد و گفت : بسیار خوب باشد ولی من مطمئنم بابام دوست ندارد . بعد از شام صمیمانه ، پسر از میزبانش تشکر کرد و گفت : حالا حالم بهتر شده ولی مطمئنم بابام خیلی عصبانی خواهد شد . همسایه گفت : من فکر نمی کنم ، راستی بابایت کجاست ؟ " او زیر واگن است " ....... |
|