My_Space
لحظه اي در کنار من شاد بودن
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان My_Space و آدرس mahpay.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی،
ندادی،
دادی پس گرفتی،
ندادی بعدا دادی،
ندادی بعدا می خوای بدی،
دادی بعدا می خوای پس بگیری،
داده بودی و پس گرفته بودی،
اگه بدی پس می گیری،
پس گرفتی دادی،
پس گرفتی بعدا می خوای بدی،
اگه می دادی پس می گرفتی،
نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی،
خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر!!

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:30 ] [ محمد حسن ماه پي ]


1- خانم شماره بدم پاره کنی !!!
۲- خانم ببخشید مستقیم از کودوم طرفه ؟؟؟
۳- خانم شماره کفشمو بدم ؟؟؟
۴- ( در برخورد با چندتا دختره زیبا ) هنوز فصل هولو نشده …
۵- ( در برخورد با چندتا دختر کم سن ) مهد کودک تعطیل شد شما اومدین بیرون ؟؟؟
۶- نازتو بخورم … شب شام نخوردم
۷- این روز ها همه به من شماره می دهند شما چطور ؟؟؟
۸- خانم شما دو سه تا قلوئید ؟؟؟
۹- دهات چه خبر ؟؟؟
۱۰- فداتو بخورم
۱۱- خودت مگه خواهر مادر نیستی ؟؟؟
۱۲- خانم جیگرتو واسم بلوتوث می کنی ؟؟؟
۱۳- ببخشید شما چه قدر شبیه دوست دختر اینده من هستین

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:29 ] [ محمد حسن ماه پي ]

 

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بودتنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : 


پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر


 


پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .


 


4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟


 


 پسرش پاسخ داد :

پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .


 


        

 در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت.

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:28 ] [ محمد حسن ماه پي ]

چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه می آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.
همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!!!
خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟

مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده است

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:27 ] [ محمد حسن ماه پي ]

روزی رییس یکشرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد بامنزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او راگرفت.
کودکیبه تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییسپرسید: «بابا خونس؟»
صدایکوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ میتونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییسکه خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـبله
ـ می تونم با اوصحبت کنم؟
دوبارهصدای کوچک گفت: «نه»
رییسبه امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یکپیغامبگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودکزمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
رییسکه گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چهمی کند، پرسید: «آیا میتونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودکخیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـمشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتشنشان..»
رییسکه نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی بهدلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آنموج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیادهشدند
رییسکه زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبالچی می گردند؟»
کودککه همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد باخندهریزی پاسخ داد: "من"

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:26 ] [ محمد حسن ماه پي ]

جواب:

 

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:20 ] [ محمد حسن ماه پي ]

اگر دوست داريد وقتى به خانه ميآييد؛ يكى دور و برتان بچرخد و خودش را برايتان لوس بكند و نشان بدهد كه از ديدن شما واقعا خوشحال است ...

* اگر دوست داريد وقتى غذا مى پزيد ؛ يكى باشد كه هر چه جلويش بگذاريد با علاقه بخورد و هيچوقت هم نگويد كه دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست ...

* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هميشه ي خدا براي بيرون رفتن از خانه حاضر يراق باشد و هر روز و هر ساعتى كه شما بخواهيد همراه شما به كوچه و خيابان بيايد ...

* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هيچوقت كانال هاي تلويزيون را به ميل خودش عوض نكند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپاي شما تا بوق شب پاي تلويزيون بنشيند و فيلم هاى رمانتيك تماشا كند ...

* اگر كسى را ميخواهيد كه هيچوقت بهانه هاي الكى نمى تراشد و از شما ايراد هاي بنى اسراييلى نمى گيرد ...

* اگر كسى را ميخواهيد كه برايش اهميت ندارد كه شما زشت ايد يا زيبا ؛ چاق ايد يا لاغر ؛ پيريد يا جوان ...

* اگر كسى را مى خواهيد كه همواره به حرف هاي شما گوش ميدهد و بدون قيد و شرط دوست تان دارد ...

توصيه ميكنم كه يك سگ بخريد

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:19 ] [ محمد حسن ماه پي ]

 

1- چند ثانیه به نقطه کوچک سیاهرنگ وسط عکس بطور ثابت نگاه کنید. یعنی تا زمانی که بافرینگ پایین تصویر بطور کامل پر شود. 

2- بعد از طی این چند ثانیه عکسی سیاه و سفید ظاهر میشود ولی جالب اینجاست که تا زمانی که
نگاهتان بطور ثابت بر روی نقطه سیاهرنگ متمرکز است، شما این عکس را رنگی میبینید!

.
.
.
.

 این تنها توهمی است که حاصل از بازی شگفت انگیز مغز است تا جایی که بطور مسلم مشخص نمی شود که این یک خطاي بینایی است يا یک خطايی که مغز آنرا انجام داده!

 

 

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:19 ] [ محمد حسن ماه پي ]

آب گوشت ساده: آدم خسیسی هستی... خب یه هزار تومن بیشتر بده با مغزشو بخور!
آب گوشت با مغز: معلومه که آدم با سلیقه ای هستی... جون منم آب گوشت با مغز رو خیلی دوست دارم.
چشم: آدمی هستی منطقی، با دوستان خیلی زیاد... الکی گفتم بابا خب چشم دوست داری اینکه تفسیر نداره!
مغز: مغز خالی؟ بابا بی خیال... مطمئنی؟ خیلی چربه ها... واسه سلامتی خودت می گم. چی؟ به من ربطی نداره؟ اصلاً حالا که اینجوریه تفسیر نمی کنم.
پاچه: اینکه دیگه نیازی به گفتن من نداره... آدم پاچه خواری هستی!
زبون: آدم سحرخیزی هستی... چون زبون همیشه زود تموم میشه!
بناگوش: خوب بناگوش رو همه دوست دارن... انتظار تفسیر هم داری؟
گوشت صورت: آدم بلانسبت خنگی هستی... آخه عزیز من گوشت صورت همون بناگوشه!
سنگک خالی: یا دانشجوی خوابگاهی هستی، یا سرباز! چون انگار غذای درست حسابی گیرت نمیاد...!
همه موارد فوق: آدم خیلی پولداری هستی... کوفتت شه!
هیچکدام: آدم خیلی علاف و بیکاری هستی که می ری طباخی فقط در و دیوار رو نگاه می کنی!

[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:17 ] [ محمد حسن ماه پي ]

 

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه
نه سیما جون ،نه رعنا جون
نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب
باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم
به دخترا دل می بازی ؟
نه نمی دم نه نمی دم
گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها
گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟
نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم
اما تو چی ؟
نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه
در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه
پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری ،از اون بالا
نگاه می کرد تو کوچه را
داد زد وگفت : اوی ! بی حیا
برو خونه تون تورا بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز وتیزه
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟
من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ؟
نه جانم
چرا نمی ای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
 
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
حسنی یهو مثه جت
رسید به یک کافی نت
ان شد ورفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم
هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟
تو دنیای مجازی
علافی کرد وبازی
خوشحال وشادمونه
رفت ورسید به خونه
باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو
درست وراست وریس کرد
رفت و توو کوچه فیس کرد
یه زن گرفت وشاد شد
زی ذی شد و دوماد شد
[ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:17 ] [ محمد حسن ماه پي ]
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 13 صفحه بعد
.:Design by:Mahpay :.

درباره وبلاگ

اين وبلاگ به جمع آوري مطالب جالب و سرگرم کننده براي شما ميپردازه اميدوارم خوشتون بياد
امکانات وب
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت