My_Space لحظه اي در کنار من شاد بودن
| ||
|
آشی برات بپزم که يک وجب روغن روش باشد
اگر کریستوفر ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زير می گذراند: کجا داری میری؟ با کی داری می ری؟ واسه چی می ری؟ چطوری می ری؟ کشف؟ برای کشف چی می ری؟ چرا فقط تو می ری؟ تا تو برگردی من چیکار کنم؟! می تونم منم باهات بیام؟! راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟ بده لیستو ببینم! حالا کِی برمی گردی؟ واسم چی میاری؟ تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟! جواب منو بده؟ منظورت از این نقشه چیه؟ نکنه می خوای با کسی در بری؟ چطور ازت خبر داشته باشم؟ چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟ !راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟ من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟ مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟ ! تو همیشه اینجوری رفتار می کنی خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟! ! من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟ ! اصلا من می خوام باهات بیام ! فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان! آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن! خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته! راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟
اگر کسی از توی ماشینش به تو فحش داد تا پیاده نشده و قد و قامتش را ندیدهای جوابش را نده.
- اگر دختری را دیدی که خیلی خوشاندام بود پیش از هر چیز مطمئن شو که قهرمان تکواندو نباشد . - پیش از آنکه توی خیابان پس گردن دوستت بکوبی و فحشهای رکیک به او بدهی مطمئن شو خودش است.
- وقتی مهمان داری اول مطمئن شو ماهواره روی چه کانالی است بعد آن را روشن کن!
- دختر همسایه که میگوید «تشریف میارین تو» شاید پدرش با تو کار دارد گاگول!
- - مستراحی که سنگش خیلی دور از در است و دراش هم قفل نمیشود خطرناکترین جای دنیا است.
-- اینکه صدای دوستت شبیه پدرش باشد طبیعی است پس تا مطمئن نشندی نگو «چطوری ...؟!»
- دستت را که بالای آکواریوم میبری و ماهیها بالا میآیند الزاما به این معنی نیست که تو را میشناسند یا دوستت دارند؛ بسیاری از ماهیها گوشتخوارند اسکول!
- بعد از سالیان که با رفیقات توی رستوران قرار گذاشتهای اگر دختری دیدی که از در تو آمد یکهو نگو «جووون، عجب چیزییه» چون شاید بیاید و سر میز شما بنشیند و رفیقات که کبود شده معرفیاش کند «نامزدم!»
- اگر دوست نابینایی داری توی خیابان که به او میرسی پیش از هر چیز به او بگو که مادرت همراه تو است.
- وقتی با زنت لب ساحل قدم میزنی و زیرلب میخوانی «خوشگل زیاد پیدا میشه تو دنیا» باقیاش را هم بخوان گیجخان
1. نام خانوادگی بچه هايتان تابع نام خانوادگي شما است.
2 .مدت زمان مکالمه ی تلفنی شما حد اکثر 30 ثانیه است.
3.برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.
۴.در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می کنید.
5.دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.
6.جنسیت شما در موقع استخدام مطرح نیست.
7.لازم نیست کیفی پر از وسایل بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.
8.ظرف مدت 10دقیقه میتوانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.
9.همکارانتان نمی توانند اشك شما را در بیاورند.
10.اگر در 34 سالگی هنوز مجرديد احدي به شما ایراد نمی گیرد.
11.رنگ اجزای صورت شما در هر صورت طبیعی است.
12.با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشكلات احتمالی را حل کنید.
13.وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.
14.بدون هدیه میتوانید به دیدن تمام دوستان و آشنایان بروید.
1۵.می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.
16.حداقل 20 راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید.
17.ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.
18.در تقسيم ارث سهم بيشتري مي بريد.
19.احتمال مدير شدنتان زياد است.
20.مي توانيد چند زن داشته باشيد.(احتياط! معلوم نيست خوشبخت شويد)
: رازهاي موفقيت در ايران1. درس نخوانيد. هيچکس از درس خواندن به جايي نرسيده به جز علي دايي
2.از کودکي معاملات زمين و مسکن را جدي بگيريد، همه که قرار نيست از دزديبه جايي برسند
3. يک پدر پولدار براي خود دست و پا کنيد. از همان روز اول در بيمارستانبا تطميع پرستار و يک جابجا کردن ساده ي دستبندهايتان يک عمر آسودهباشيد، بگذاريد براي يک بار هم که شده يک بچه مایه دار دنبال معنويت بدود
4. اگر پدرِ پولدار نشد لااقل يک زن يا شوهر مايه دار براي خود دست و پاکنيد. يادتان باشد فيلم هاي هندي و آبگوشتي را براي شما ساخته اند و هنوزکه هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم عشق و زيبايي با هم دست به يقه اند امابر سر مفهوم پول کسي شک ندارد
5. حتی اگر خال زشتي هم روي صورتتان داريد با «محمد رضا شريفي نيا» طرحدوستي بريزيد. هر ماه، پنج فيلم از شما اکران مي شود و يک شبه از الافِمحله «قازقُل آباد» تبديل به سوپراستار دست نيافتني مي شويد
۶. اگر حتي توي بيابان هاي جاده ي قم يا در اعماق کوير نمک يک تکه زمينداريد ديگر لازم نيست کاري بکنيد ، ثروت و موفقيت در چنگال شماست
۷. لازم نيست پدربزرگ خيلي پولداري براي خود تهيه کنيد. كافيست فقط يکخانه ي کلنگي حوالي شاسكول آباد داشته باشد، بسِ تان است. اول پدربزرگمهربان را به خانه ي آخرت راهنمايي کنيد. سپس خانه را بکوبيد و با چندفرغون بتُن، پي ريزي کنيد و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض هاي هندورا هم عَلَم کنيد و تيغه بزنيد و آن را متري (قيمت پايه) يک ميليون وسيصد معامله کنيد. هميشه به خاطر داشته باشيد در زلزله تهران خشک و تر باهم مي سوزند و هرچه بسازيد« کُن فيَکون » خواهد شد پس خرج بيخود نکنيد
۸. توليدي «خنزر پنزر» بزنيد. مثلا زير کفش بسازيد نه خود کفش. کفش راچيني ها مي سازند
۹. در يک شرکت دولتي استخدام شويد. از هرکس به دستتان رسيد پله اي بسازيدو پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا برويد به آنجا که رسيديد يادتاننرود روي ماه خدا را ببوسيد. در ضمن به ياد داشته باشيد کسي که نخواهدبالا برود غيرمستقيم قبول کرده نردبان اين و آن باشد
۱۰. در مسابقات فوتبال سالني جام رمضان شرکت کنيد و هرچيز و هرکس را کهديديد «دريبل» بزنيد. توجه داشته باشيد که براي کار تيمي به کسي پول نميدهند. براي مطالعه بيشتر در اين خصوص فيلمهاي علي کريمي را ببينيد
۱۱. اگر هيچ هوش و استعدادي نداريد لااقل کُشتي بگيريد. براي فتيله پيچکردن يا اجراي «سَگَک دوبل» که نبايد استعداد خدادادي داشت، «خر زوربودن» کفايت مي کند. يکي دو سال کشتي بگيريد بعد کانديداي شوراي شهربشويد
12. در خيابان استاد نجات اللهي، مغازه ي فروش کارت تبريک هاي ژيگولي وعروسک پشمالو بزنيد. از فروش قبل از روز «وَلِنتاين» به نان و نوايي ميرسيد
13. آرم طرح ترافيک دولتي جعل کنيد و دانه اي پانصد تومان آزاد بفروشيد.وقتي هم گند قضيه درآمد راست راست براي خودتان در اداره راه برويد و بهچشم همکارانتان زُل بزنيد، آنقدر زل بزنيد که آنها به خودشان شک کرده ودر پايان وقت اداري خود را به اولين پاسگاه کلانتري معرفي نمايند
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند. زاهدی میگفت جواب چهار نفر سخت مرا تکان داد : اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟! سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!! چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!
یه سوال خیلی ساده ریاضی! توجه: این مسئله فقط باید در کله شما حل شود! از کاغذ و قلم و ماشینحساب استفاده نکنید: 1000 تا بگیر و 40 تا بهش اضافه کن. حالا 1000 تای دیگه بهش اضافه کن. حالا 30 تا اضافه کن. 1000 تای دیگه اضافه کن. حالا 20 تا اضافه کن. حالا 1000 تای دیگه هم اضافه کن. حالا 10 تا بهش اضافه کن. مجموعش چقدر شد؟ . . . . . . . . . جواب : مجموعش شد 5000 تا؟ جواب درست در حقیقت 4100 میباشد! قبول نداری؟ با ماشین حساب دوباره حساب کن!
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی> فردا در روزنامه ها می نویسند : یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم پس روزنامه های صبح می نویسند: امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد . ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی <من ایرانی هستم > فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند : یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت ! |
|